تاریخ جهان اسلام و عقاید و افکارى که در بستر آن ظهور و بروز کرده، اقیانوسى متلاطم و بىکران و عرصهاى بسیار گسترده است . حرکت در امواج متلاطم و بعضا ظلمانى این اقیانوس، نیازمند وسیلهاى مطمئن و راهنمایى دریادیده است . در غیر این صورت، در شب تاریک دریا و امواج سهمگین آن، نمىتوان راهى به ساحل نجات یافت.
عقاید، اخبار و احادیثى که در بستر این فرهنگ نیازمند بررسى و نقد هستند، کم نیستند . فقهاى اسلام از عصر غیبت تاکنون سعى بر حراست اخبار و احادیث از نفوذ خطاها، تحریفها و انحرافات داشتهاند . اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشیع دستخوش مخاطرات عظیم فکرى مىگشت و راه کشف حقیقتبر همگان مسدود مىشد .
از جمله داستانهایى که تحت تاثیر حوادث زمان خود شکل گرفته و پس از مقدارى تحریف، تطبیقى بىجا در مورد آن صورت گرفته، و در برخى مجامع روایى شیعه نفوذ کرده است، داستانى استبه نام «جزیرهى خضراء» . از آن جا که در دو دههى گذشته با قلم فرسایى برخى افراد بىاطلاع از تاریخ، این داستان منتشر شده و به علاوه، در تکلفى ناشیانه، آن را بر مثلثبرمودا تطبیق کردهاند، لازم شد در اطراف این واقعه، کنکاش بیشترى صورت گیرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت ولى عصر (عج) از این گونه خطاها پیراسته شود . (1)
خلاصهى داستان
مرحوم علامه مجلسى(قدس سره) در بحارالانوار (ج 52، ص 159) مىنویسند:
«رسالهاى یافتم مشهور به داستان جزیرهى خضراء . . . و چون آن را در کتابهاى روایى ندیدم، عین آن را در فصل جداگانهاى آوردم» .
در آن متن چنین آمده است:
« من (فضل بن یحیى کوفى) در سال 699 هـ . ق . در کربلا از دو نفر، داستانى شنیدم . آنها داستان را، از زین الدین على بن فاضل مازندرانى، نقل مىکردند . داستان مربوط به جزیرهى خضرا در دریاى سفید بود . مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل بشنوم . به همین دلیل به حله رفتم و در خانهى سید فخرالدین، با على بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم .
او، داستان را در حضور عدهاى از دانشمندان حله و نواحى آن چنین بازگو کرد:
سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفى و شیخ زین الدین على مغربى اندلسى تحصیل مىکردم . روزى شیخ مغربى عزم سفر به مصر کرد . من و عدهاى از شاگردان با او همراه شدیم . به قاهره رسیدیم . استاد مدتى در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینکه نامهاى از اندلس آمد که خبر از بیمارى پدر استاد مىداد . استاد عزم اندلس کرد . من و برخى از شاگردان با او همراه شدیم .
به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد . سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزى در اطراف ده قدم مىزدم که کاروانى از طرف کوههاى ساحل دریاى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهاى دیگر داشتند . پرسیدم: از کجا مىآیند؟ گفتند: از دهى از سرزمین بربرها مىآیند که نزدیک جزایر رافضیان است .
هنگامى که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم . تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بىآب و آبادى و بقیه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم . به جزیرهاى رسیدم با دیوارهاى بلند و برجهاى مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت . مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها بر هیات شیعیان بود .
آنان از من پذیرایى کردند . پرسیدم: غذاى شما از کجا تامین مىشود؟ گفتند: از جزیرهى خضراء در دریاى سفید که جزایر فرزندان امام زمان (عج) است که سالى دو مرتبه، براى ما غذا مىآورند .
منتظر شدم تا کاروان کشتىها از جزیرهى خضراء رسید . فرماندهى آن، پیرمردى بود که مرا مىشناخت و اسم من و پدرم را نیز مىدانست . او مرا با خود به جزیرهى خضراء برد .
شانزده روز که گذشت، آب سفیدى در اطراف کشتى دیدم و علت آن را پرسیدم . شیخ گفت: این دریاى سفید است و آن جزیرهى خضراء . این آبهاى سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مىگردد . وارد جزیره شدیم . شهر داراى قلعهها و برجهاى زیاد و هفتحصار بود . خانههاى آن از سنگ مرمر روشن بود . . . .
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مىخواندند (واجب مىدانستند .) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولى من نایب خاص او هستم . به او گفتم: امام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم، صداى او را شنیده و جدم، او را دیده است .
سید مرا به اطراف برد . در آنجا کوهى مرتفع بود که قبهاى در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند . سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا مىروم و امام زمان را زیارت مىکنم و در آنجا ورقهاى مىیابم که مسایل مورد نیاز درآن نوشته شده است .
من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایى کردند . . . در مورد دیدن امام زمان (عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است .
دربارهى سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم . گفت: او از فرزندان فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است .
با سید شمس الدین، گفت وگوى بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم . از او دربارهى ارتباط آیات و اینکه برخى آیات، با قبل بى ارتباط هستند، پرسیدم . پاسخ داد: . . . . مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآورى کردند . از همین رو، آیاتى که در قدح و مذمتخلفا بود، از آن ساقط کردند . از همین جهت، آیات را نامربوط مىبینى، ولى قرآن على علیه السلام که نزد صاحب الامر (عج) است، از هر نقصى مبراست و همه چیز در آن آمده است .
در جمعهى دومى که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداى بسیار زیادى از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه میانى ماه سوار مىشوند و منتظر فرج هستند . پس از اینکه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقى ماندهاند.
از سید پرسیدم: علماى ما احادیثى نقل مىکنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ مىگوید . حال چگونه است که برخى از شما، او را مىبینید؟
سید گفت: درست مىگویى، ولى این حدیث مربوط به زمانى است که دشمنان آن حضرت و فرعونهاى بنى العباس فراوان بودند، اما اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است .
سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیدهاى، ولى نشناختهاى . همچنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج مىگذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مىکند.»
این خلاصهاى از داستان بود . البته کسانى که خواهان اطلاع دقیقترى هستند، مىتوانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه کنند .
بررسى داستان از نظر سند
از مهمترین موضوعات در بررسى سند یک خبر، منابعى است که آن خبر را ذکر کردهاند . بدیهى است هر قدر، منابع یک خبر به عصر صدور و حدوث آن نزدیکتر باشد، آن خبر اعتبار بیشترى خواهد داشت . در مورد داستان جزیرهى خضراء چنانکه در اصل داستان آمده، راوى خبر آن را در سال 699 هـ . ق . از على بن فاضل در شهر حله شنیده است .
در آن زمان، «حله» شهرى آباد بین بغداد و کوفه بوده و چون کوفه و نجف در آن زمان، مرکز حوزهى علمى شیعه بوده، طبیعتا خبرها، به ویژه خبرهاى مهمى که به مسایل عقیدتى و کلامى و فقهى شیعه مربوط مىشده است، بااهمیت تلقى مىشده و در آثار و نوشتههاى آنان منعکس مىگشته است . ولى على رغم اشتمال این داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حله و طبیعتا نجف، در هیچ یک از آثار مکتوب آن زمان (یعنى از سال 699 تا 1019 هـ . ق) . که به دست ما رسیده است، این خبر انعکاس نیافته است .
اشتهار این داستان از آغاز هزارهى دوم به ویژه در زمان علامه مجلسىقدس سره و ذکر آن در کتاب بحارالانوار است . قبل از علامه، قاضى نور الله شوشترى (م 1019) این حکایت را در کتاب مجالس المؤمنین آورده است . البته قاضى نورالله در مجالس المؤمنین ادعا کرده که شهید ثانى در برخى از امالى خود، این داستان را ذکر کرده است، ولى ایشان هیچ مدرکى در این باره به دست نمىدهد . علاوه بر اینکه علامه مجلسى قدس سره همهى آثار شهید را در اختیار داشته است . (2) در عین حال، در آغاز نقل داستان جزیرهى خضراء مىگوید: «این داستان را در کتابهاى معتبر ندیدم» . بدیهى است اگر علامه مجلسى قدس سره این خبر را در کتب شهید دیده بود، آن را در بخش نوادر کتاب ذکر نمىکرد و به جاى انتساب آن به شخص مجهول، آن را به شهید مستند مىکرد .
مجهول بودن راوى و استنساخ کنندهى نسخهى مکتوب داستان
علما و فقهاى اسلام در پذیرش یک کتاب یا نوشته و انتساب آن به نویسنده، صرفا به ادعاها توجه نمىکنند، بلکه وقتى یک کتاب را از نظر انتساب به نویسنده زمانى معتبر مىدانند که آن کتاب از طریق سلسلهى اجازات براى آنان نقل شده باشد . از همین رو، شاگردان یک مؤلف یا راوى با اجازه از شیخ و استاد خود، مطالب را نقل کرده و آنان نیز این اجازهها را به طبقهى بعد از خود منتقل مىکردند .
در زمانهاى گذشته و قبل از عصر رواج چاپ، آن چه موجب اعتماد به نسخههاى مکتوب خطى مىشد، اجازهاى بود که مؤلف با واسطه یا بدون آن، به افراد شناخته شده مىداد . براى نمونه، مرحوم مجلسى قدس سره در مجلدات آخر کتاب بحارالانوار به ذکر اجازههاى خود براى نقل از کتابها مىپردازد و بدین ترتیب، نقل خود از کتابهاى آنان را مستند مىسازد .
ولى نوشتهى جزیرهى خضراء اولا; هیچ ارتباط مستندى با نویسندهى آن ندارد . و هیچ مدرکى که صحت انتساب نوشته را به على طیبى نشان دهد، وجود ندارد . ثانیا; یابندهى نسخه و (کسى که مىگوید من جزوه را به خط فضل بن على طیبى کوفى یافتم و آن را استنساخ کردم)، معلوم نیست چه کسى است تا بتوان نسبتبه وثاقتیا عدم وثاقت او ابراز نظر کرد . ثالثا; یابندهى مجهول نوشتهى فضل بن على طیبى، معلوم نیست از کجا تشخیص داده است که نوشتهى مزبور خط فضل بن على است . ناچار باید گفت: چون در خود نوشته، توسط نویسنده به این مطلب اقرار شده است، یابنده، نسخه آن را به همان اسم نسبت داده است . ولى باید توجه داشت چنین انتسابهایى، ارزش علمى ندارد و چنانکه قبلا نیز گفته شد، نوشتهاى را مىتوان مستند قرار داد و بدان استدلال کرد که داراى سلسله سند موثق به نویسندهى کتاب باشد، وگرنه هر کس نوشتهاى مىنوشت (چنانکه برخى نوشتند و وارد اخبار کردند) و آن را به شخص مورد وثوقى نسبت مىداد، مثلا مىگفت این نوشتهى زرارة بن اعین یا محمد بن ابى عمیر و . . . مىباشد .
بررسى شخصیتهاى داستان
نام چند نفر در آغاز داستان آمده است که به جز یک نفر که همان فضل بن على باشد، هیچکدام شناخته شده نیستند و به گفتههاى آنان نمىتوان استناد کرد .
على بن فاضل که شاهد اصلى ماجرا و مدعى رفتن به جزیرهى خضرا و . . . است، جز به همین خبر شناخته شده نیست و رجالیون هیچ ذکرى از او به میان نیاوردهاند، با آن که شخصیتهایى چون علامه حلى و ابن داود (صاحب کتاب رجال ابن داود که تالیف کتابش در سال 707 هـ . ق به پایان رسیده است) که معاصر و یا نزدیک به زمان نقل داستان بودهاند، هیچ نامى از على بن فاضل به میان نیاوردهاند، حال آن که خبر جنجالى او که علاوه بر جنبههاى حساس کلامى، داراى ابعاد فقهى نیز هست، طبیعتا مىبایستى انعکاس گستردهاى در محافل علمى و دینى آن زمان داشته باشد .
خلاصهى سخن اینکه، این خبر از نظر سند نه تنها ضعیف است، بلکه باید گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در کتب متاخرین به ویژه پس از علامه مجلسى قدس سره هیچ مستند دیگرى ندارد . بدیهى است که چنین
نقلهایى موجب ارزش و اعتبار خبر نمىشود .
شخصیت فضل بن یحیى على طیبى کوفى
مجدالدین فضل بن یحیى بن على بن المظفر بن الطیبى به واسطهى اجازهى صاحب کشف الغمة (عیسى بن ابى الفتح اربلى) از رجال موثق شمرده مىشود، (3) ولى نکتهى مهم در این مقام، آن است که از کجا معلوم است فضل بن یحیى که در داستان جزیرهى خضراء به او منسوب است، همان فضل بن یحیى بن المظفر باشد؟ علاوه بر اینکه، راوى کتاب (کسى که کتاب را براى ما نقل کرده) نیز شخصى مجهول و ناشناخته است . همچنین شخصى که فضل بن یحیى از او نقل مىکنند (على بن فاضل) نیز ناشناخته است .
گرچه بررسى این خبر از نظر سند، ابعاد دیگرى نیز دارد، ولى به جهت رعایت اختصار به همین مقدار، بسنده مىکنیم .
بررسى داستان از نظر متن و محتوا
1. دلالت قصه بر تحریف قرآن: از جمله مطالبى که در ضمن گفتوگوى على بن فاضل (مجهول) با شمس الدین (مجهول) آمده است، تصریح به تحریف قرآن است . یعنى کسى که این داستان را بپذیرد، بایستى با یک خبر که مجهول الراوى و نهایتا خبر واحد است، قایل به تحریف قرآن باشد، حال آن که نقل قرآن، متواتر است و نص قرآن نیز به حفظ آن از هرگونه تحریف، تصریح دارد . (4) مگر آن که کسى مسلک اخباریون را داشته باشد، که با یک سرى اخبار ضعیف و بىاعتبار همچون حدیث مذکور، مهمترین سند اسلام و متقنترین آن را تحریف شده بداند که این نهایتبىفکرى و کم خردى و دورى از عقل و منطق است .
آرى، شمس الدین مذکور در قصه، به صراحت مىگوید که قرآن جمعآورى شده در زمان خلفا، تحریف شده است .
«و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ما کان فیه من المثالب التى صدر منهم بعد وفاة سید المرسلین صلى الله علیه و آله فلهذا ترى الآیات غیر مرتبطة . »(5)
چگونه مىتوان قرآن متواتر و تضمین شده را که همهى ائمه علیهم السلام به آن استناد مىکردند، با چنین اخبارى زیر سؤال برد؟ ! و آیا کسانى که چنین مجعولاتى را رواج مىدهند، به توابع آن توجه دارند؟ !
2. راوى مجهول این خبر (على بن فاضل) که با نسبت مازندرانى از او یاد مىشو، د در ضمن داستان، خود را عراقى الاصل معرفى مىکند . گرچه محتمل است که اشتهار یک نفر در انتساب به شهر یا منطقهاى با اصالت او متفاوت باشد، ولى به نظر مىرسد سازندهى این داستان، دچار اندکى کم حافظهگى شده است که یک بار، او را به نام مازندرانى و بار دیگر، عراقى الاصل معرفى مىکنند .
3. در متن داستان آمده است:
«هذا هو البحر الابیض و تلک الجزیرة الخضراء و هذا الماء مستدیر حولها مثل السور من اى الجهات اتیته وجدته و بحکمة الله ان مراکب اعدائنا اذا دخلته غرقت ...».
ولى على بن فاضل به هنگام گزارش از جزیره، آن را داراى هفتحصار مىداند و از برجهاى محکم دفاعى آن یاد مىکند . حال اگر این جزیره به وسیلهى آبهاى سفید و نیروى غیبى، محافظت مىشده، به حصارهاى محکم چه نیازى داشته است؟
این مطلب وقتى بیشتر اهمیت پیدا مىکند که توجه داشته باشیم سید شمس الدین و چندین نسل از اجداد او در آن سرزمین زندگى مىکردهاند؟ !
4. در ضمن داستان، به نقل از خادمان قبه مىنویسد: «رؤیت امام غیرممکن است» ، ولى در گفت وگوى با سید شمس الدین، او سخن دیگرى بر زبان مىراند و مىگوید: «اى برادرم! هر مؤمن با اخلاصى مىتواند امام را ببیند، ولى او را نمىشناسد» . حال چگونه بین غیرممکن بودن رؤیت و دیدن مشروط مىتوان جمع کرد؟
5. در یکى از روزهاى جمعه، وقتى على بن فاضل، سر و صداى زیادى از بیرون مسجد مىشنود و علت را از سید شمس الدین جویا مىگردد، وى اظهار مىدارد که سیصد نفر از فرماندهان، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر دیگرند .
بر این اساس، بایستى این سیصد نفر که از خواص حضرت هستند، نیز داراى عمرهاى طولانى باشند و تا اکنون نیز در قید حیات بوده و پس از حال نیز به زندگى ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد .
آیا ما بر چنین سخن گزافى، دلیلى داریم؟ دلایل تنها در مورد امام زمان و برخى دیگر از انبیاى الهى است، ولى در مورد سیصد نفر که آنان نیز چنین عمرهایى داشته باشند، دلیلى در دست نداریم .
6. به مقتضاى این خبر، خمس بر شیعیان حضرت، حلال است و اداى آن واجب نیست . این مطلب، خلاف نظر فقهاى اسلام از آغاز غیبت تاکنون است .
7. على بن فاضل از سید شمس الدین مىپرسد: آیا تو امام علیه السلام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم به من گفت که سخن امام را شنیده، ولى شخص او را ندیده و جدم سخنانش را شنیده و شخص او را دیده است . ولى سید شمس الدین در جاى دیگر همین داستان مىگوید:
«هر مؤمن با اخلاصى مىتواند امام را ببیند، ولى او را نشناسد . گفتم: من از جملهى مخلصان هستم، ولى او را ندیدهام: گفت: دو بار او را دیدهاى; یک با در راه سامرا و یک بار در سفر مصر . . . .
حال سؤال این است: چگونه کسى که ادعاى نیابتخاص دارد و از ملاقاتهاى امام علیه السلام مطلع است، خود، آن حضرت را ندیده است و اظهار مىدارد که پدرش، سخن آن حضرت را شنیده است؟ در جاى دیگر داستان، ادعا مىکند که او (امام زمان عج) پدرانش را در مدینه، عراق و طوس، زیارت مىکند و به سرزمین ما برمىگردد . معناى این سخن آن است که سید شمس الدین از سفرهاى امام زمان و ورود و خروج آن حضرت نیز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزیرهى خضراء ساکن است . حال چگونه است کسى که چنین اطلاعات دقیقى از امام علیه السلام دارد، آن حضرت را ندیده است .
پی نوشت ها :
1. نگارنده در اوایل دههى 1360 هـ ق در جزوهاى که جهت پاسخ به سؤالات در برخى مراکز علمى تهیه شده بود، به نقد داستان پرداختم . در سالهاى بعد، نویسندگان متعددى بحمد الله دستبه قلم برده و حقایق را آشکار کردند . ر . ک : جزیرهى خضراء در ترازوى نقد، علامه جعفر مرتضى عاملى; جزیرهى خضراء تحریفى در تاریخ شیعه، غلامرضا نظرى . از آن جا که دیدگاه نگارنده در بررسى این موضوعات قدرى با نظر نویسندگان این کتابها متفاوت بود، پرداختن دوباره به این موضوع را مناسب دانستم .
2. بحارالانوار، ج 1، ص 10 .
3. کشف الغمة، ج 1، ص 445 .
4. « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» . حجر، 9 .
5. بحارالانوار، ج 52، ص 170
منبع: www.bfnews.ir
قلم نگار : راوی |
بیسیمچی [ قلم]
ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا (?)
اى رسول ما تو پندارى که قصه اصحاب کهف و رقیم در مقابل این همه آیات قدرت و عجایب حکمتهاى ما واقعه عجیبى است.
هنگامى که سالهاى زیادى از عروج پسر مریم، علیهماالسلام، مىگذشت و هنوز جهان متبرک به قدوم مبارک پیامبر اسلام، صلىاللهعلیهوآله، نشده بود، در عهد دقیانوس، در میان جامعه پرفتنه و اجتماع عصیانگر که دستورات پیامبر خدا را فراموش کرده و از دین خدا رویگردان شده و سر بر آستان بتها فرود مىآوردند، جوانانى در خفا ایمان خود را حفظ کردند و با تحمل سختیها و مشکلات فراوان بر عهدى که با خالق یکتا بسته بودند وفادار ماندند و از شربت لطف الهى سیراب گشتند. امام صادق، علیهالسلام، در شرح حال ایشان درآن زمان مىفرماید: «اصحاب کهف ایمان خود را از مردم (مشرکان) کتمان مىکردند و ظاهرا در کفرورزى با آنها همسویى مىنمودند و این کار براى آنها بسیار دشوار بود.» (?)
لذا اگرچه ایشان در شهر کفار و تمدن آلوده به شرک زندگى مىکردند و مجبور به تبعیت از آداب و فرهنگ کفر بودند ولى هرگز از آرمانهاى بزرگى که عیسى، علیهالسلام، در انجیل به آن وعده داده بود رویگردان نشده و از ایمان به خدا و اجراى دستورات پیامبر خدا دورى نجستند و همچون کبوترهاى اسیر در قفس تنگ و تاریک دنیاى پر از ظلم و جهل، براى رسیدن به سرچشمه نور و حقیقتبه این سو و آنسو مىپریدند.
براستى مىتوان ایشان را مفسران حقیقى مفهوم انتظار در زمان غیبتحجتخدا و الگویى براى این مفهوم دانست که با انتظار تحقق وعدههاى الهى و با تاکید بر فرمانهاى پیامبر خدا، خود را از فتنههاى شیاطین در امان نگه داشتند و دامن خود را به دنیا و ظواهر و جاذبههایش آلوده نساختند و به اذن خداوند بر علیه بتپرستى و کفر زمان قیام کردند، چنانکه خداوند در قرآن مىفرماید: «ما بر دلهاى آنها علاقه (محبت و ایمان به خدا) را محکم ساختیم که آنها قیام کرده و گفتند: خداى ما پروردگار آسمانهاو زمین است و ما هرگز جز آن خداى یکتا، هیچ کس را به خدایى نمىخوانیم که اگر بخوانیم سخت راه خطا و ظلم را پیمودهایم» (?) و در آیهاى دیگر از قول ایشان مىفرماید: «اینان قوم ما هستند که خدایانى غیر خداى یگانه برگرفتند، در صورتى که هیچ دلیل روشنى بر خدایى آنها ندارند، چه ظلمى بالاتر از این افترا و دروغى است که بر خدا مىبندند». (?)
پس خداوند امر هدایتشان را به عهده گرفت و از آنان دستگیرى کرد چراکه درخواستههایشان با خالق یکتا صادق بودند و این خصلت نیکو در وجود ایشان مقدمات نجاتشان را فراهم کرد. در حدیثى از نبىاکرم نقل است که: «اگر کسى با خداوند از سر صدق به صحبت نشیند، حتما نجات خواهد یافت.» (?) لذا ایشان که طالب هدایت و بندگى بودند به درگاه خداوند پناه برده و از او استمداد کردند که سخن خداوند در قرآن دلیلى بر این مدعاست که مىفرماید: «آنگاه که آن جوانان در غار کوه، پنهان شدند، از درگاه خداوند مسئلت کردند که تو در حق ما به لطف خاص خود، رحمتى عطا فرما و بر ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز». (?) پس خداوند بر جوانمردان پنهان در غار که از خستگى دوران انتظار و سختى بودن در میانه کفر و ظلم زمان، به خواب رفته بودند، منت نهاد و ایشان را به عنوان آیتى از قدرت خویش بعد از ??? سال حفاظت از خواب بیدار کرد و بر مرتبه ایمان و هدایتشان افزود و ایشان را در مقام رفیعى فرود آورد. امام باقر، علیهالسلام، راوى حکایتى استبدین شرح: «پیامبر اکرم، صلىاللهعلیهوآله، بعد از فراغت از نماز خود در دل شبى، ابوبکر، عمر و عثمان و على، علیهالسلام، را نزد خود فراخوانده و از آنها خواستند تا نزد اصحاب کهف رفته و سلام مخصوص ایشان را به آنها ابلاغ نمایند، آنگاه بادى وزید و آنها را در محل غار فرود آورد، ابتدا ابوبکر به خاطر تقدم در سن و سپس عمر و عثمان هریک جداگانه به طرف درب غار رفته و سلام پیامبر را به اصحاب کهف ابلاغ نمودند، اما هیچ جوابى نشنیده و بازگشتند، اینک نوبت امیرالمؤمنین، علیهالسلام، بود، او نزدیک غار آمد و گفت: السلام علیکم و رحمهالله و برکاته، سلام بر شما باد که خداوند دلهایتان را به یکدیگر پیوند داد. من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم، لحظهاى بعد از آن غار صدایى بگوش رسید که مىگفت: و علیکمالسلام یا وصى رسولالله، صلىاللهعلیهوآله، و رحمهالله و برکاته، مقدمت را گرامى مىداریم ما دستور داریم با هیچ کس جز رسول خدا و یا جانشین او صحبت نکنیم.» (?)
اصحاب کهف در رکاب قائم علیهالسلام
جوانمردانى که پس از ??? سال خواب بیدار شده بودند، در چشم مردم، افراد مقدسى جلوه کردند که خداوند نظر خاص بر ایشان روا داشته است. پس آمدند تا جوانان غار را براى دنیاى خود خرج کنند و از ایشان براى رسیدن به شهرت، رونق تجارت و ترقى شهر استفاده کنند، لیکن آنها بر آنچه که همه بزرگش مىشمردند راضى نشدند و بر دنیا که دامهاى خود را برایشان گسترده کرده بود، پشت کردند و اگرچه در آن زمان مسیحیتبر دین بتپرستان چیره شده بود، لیکن ایشان وعده خداوند را - که غلبه کامل حق بر باطل بود - تحقق یافته ندیدند. پس زندگى در دنیا برایشان قابل تحمل نبود، لذا از خداوند مرگ را طلب کردند و شاید در آن لحظه این آرزو را در دل پروراندند که خداوند حیات و زندگى در عرصه زمین را در دولت کریمه حق روزى آنان گرداند تا شاهد شکوه و عظمت ایمان و اسلام بر پهنه زمین باشند و از خوان پربرکت اهلبیت عصمت و طهارت بهرمند شوند. لذا اگر چنین آرزویى کردند و به درگاه خداوند دعایى داشتند. پس از روایات چنین برمىآید که خداوند دعاى آنان را مستجاب خواهد نمود و این عده جزء ??? نفرى خواهند بود که در روز اول ظهور با یوسف فاطمه، علیهاالسلام، بیعت مىکنند و در دولتحقه فرمانروایان روى زمین به امر آن حضرت خواهند بود. (?)
و اگر چنین دعا و آرزویى در کار نبوده باشد، از جمله الطاف خاص الهى به جوانمردان کهف این است که ایشان در دولتحقه قائم آل محمد، علیهالسلام، برانگیخته مىشوند و در رکاب حضرتش خواهند بود. چنانکه امام صادق، علیهالسلام، هنگامى که یاران قائم را بر مىشمرند،اصحاب کهف را نیز از جمله یاران خاص آن حضرت معرفى مىکنند: «اصحاب الکهف سبعه نفر مکسلمینا و اصحابه» (?) ،اصحاب کهف که هفت نفرند، منظور مکسلمینا و همراهانش مىباشد، و همچنین در آثار مفسران متعدد اشاره به این موضوع شده که آنها در نخستین روز ظهور رجعت و در اولین روز اعلام ظهور با امام مهدى، علیهالسلام، بیعت مىکنند. (??)
پس آنها از ذخایر دولت کریمه آقا امام زمان، عجلاللهتعالىفرجهالشریف، هستند که براى او محفوظ خواهند ماند. چنانچه امام صادق، علیهالسلام، مىفرماید: «یاران صاحبالامر، علیهالسلام، براى او محفوظ هستند، حتى اگر تمام مردم از بین بروند، خداوند یاران مهدى را نزد او مىآورد.» (??)
غار مخوف اصحاب کهف در کجا واقع شده است؟
شهرى که اصحاب کهف در آن ساکن بودند بنا بر روایتى که در بحارالانوار از حضرت على، علیهالسلام، نقل شده است «افسوس» (??) نام داشت که افسوس پیش از میلاد مسیح یکى از شهرهاى معروف جهان بوده که معبد معروف «دیانا» که از عجایب هفتگانه بوده در این شهر قرار داشت. که این معبد از طرف مرد شهرتطلبى به نام «اروسترات» در سال ???ق.م طعمه حریق شده تا بدین وسیله نام او در تاریخ جاویدان بماند.
این شهر کلا از بین رفته و بر خرابههاى آن دهکده «آیاسلوغ» به وجود آمده که آیاسلوغ در استان «آیدین» ترکیه در ?? کیلومترى «ازمیر» و ? کیلومترى دریاى اژه قرار دارد.(13) در یک کیلومترى «آیاسلوغ» غاریست که مردم ترکیه براى آن اهمیت فراوانى قایل هستند و آنجا را بعنوان مرقد مطهر اصحاب کهف زیارت مىکنند، اما اخیرا غار دیگرى در کشور اردن در ? کیلومترى عمان (پایتخت اردن) کشف شده که نشانههاى غار اصحاب کهف بر آن منطبقتر است. (14)
همچنین غار دیگرى در نزدیکى شهر دمشق در کشور سوریه منتسب به اصحاب کهف است. لازم به ذکر است علامه طباطبایى، قدسسره، پس از تحقیقات ارزندهاى به این نتیجه رسیدهاند که نشانههاى یادشده در قرآن کریم از غار اصحاب کهف بر غار «افسوس» در ترکیه منطبقتر است. (??)
و همچنین از ابن عباس نقل مىکنند که معاویه در جنگ مضیق نزدیک روم رفته بود و به غارى که اصحاب کهف در آن مدفوناند نزدیک شد. معاویه اصرار داشت که از درون غار مطلع شود. قبلا چند نفر را براى کاووش به داخل آن فرستاد ولى تندباد شدیدى وزید که نتوانستند پیش بروند. ناچار معاویه از این فکر منصرف شد.
البته در کتب مختلف و تفسیرهاى گوناگون از شهرهاى دیگرى به نامهاى مختلف منجمله «فیلادرفیا» و کوه «آنجلس» به میان آمده که در سریال «مردان آنجلس» به کارگردانى آقاى فرجالله سلحشور شاهد استفاده از این اسامى بودیم. که نشان مىدهد حجهالاسلام محمد سعید بهمنپور، نویسنده و محقق سریال به مفسرانى رجوع کردهاند که در آثارشان از این اسامى استفاده شده است، چنانکه اسامى استفاده شده براى اصحاب کهف در فیلم با روایتى که در جلد ?? بحارالانوار از حضرت على، علیهالسلام، نقل شده تفاوت دارد، چراکه حضرت على، علیهالسلام، ایشان را به نامهاى «مکسلمینا»، «میشیلینا»، «تلمیخا»، «دیرنهوس»، «مرنوس»، «ساذریوس» و «قطمیر چوپان» معرفى مىکنند، که البته تفاوت در اسامى افراد و مکانها و یا در شرح خود داستان به برداشتهاى مختلف و یا نقلقولهاى گوناگونى برمىگردد که هر یک از مفسران به یکى از آنها استناد مىکند که به طور مثال در مورد کلمه «رقیم» در قرآن، برخى از مفسران آن را نام روستاى نزدیک غار مىدانند (??) و برخى دیگر نام سگ اصحاب کهف و برخى نام لوح مسى و یا سنگى نصب شده در کنار غار مىدانند و برخى نام کوهى مىدانند که غار بر روى آن واقع شده و راجع به کلمه «وصید» هم یک چنین اختلاف نظرى وجود دارد که البته این قبیل اختلافات نمىتواند به حقیقت داستان و پیامهاى آن خدشهاى وارد سازد. چراکه خداوند در قرآن مىفرماید: «بعضى خواهند گفت که عده آن اصحاب کهف، سه نفر بود و چهارمین سگ آنها و برخى دیگر از روى خیالبافى و غیبگویى مىگویند عده آنها پنج نفر بود و ششمین سگ آنها و برخى دیگر گویند هفت نفر بودند و هشتمین سگ آنها (اى رسول ما) بگو خداى من به عده آنها آگاهتر (از خلق) است که بر عدد آنها از خلق بجز افراد قلیلى که از طرف حق به وحى دانستهاند هیچ کس آگاه نیست. پس تو با اهل کتاب در این موضوع مجادله مکن، جز آن که هرچه بظاهر وحى دانستى اظهار کن. دیگر هرگز فتوى از احدى در این باب مپرس» (17)
پی نوشت ها :
?. سوره کهف، آیه ?
?. بحارالانوار، ج ??، ص ???.
?. سوره کهف، آیه ??.
?. سوره کهف، آیه ??.
?. بحارالانوار، ج ??، ص ???.
?. سوره کهف، آیه ??.
?. بحارالانوار، ج ??، ص ???.
?. الملاحم والفتن، ص ??? - دلایلالامامه، ص ??? - ???.
?. معجمالاحادیث امام مهدى.
??. المیزان، ج ??، ص ??? - تفسیر برهان، ج ?، ص ?? - تفسیر صافى، ج ?، ص ??? - تفسیر عیاشى، ج ?، ص ?? - نورالثقلین، ج ?، ص ?? - و ارشاد مفید، ص ??? - بحارالانوار، ج ??، ص ??.
??. بحارالانوار، ج ??، ص ??.
??. بحارالانوار، ج ??، ص??? و عرائس ثعلبى، ص ???.
??. قاموس الاعلام ترکى، ج ?، ص ??? و ج ?، ص ???? و دائرهالمعارف حیات، ص ????.
??. این غار در سال ????م مطابق ????ش کشف شد و کتابى در اینباره بنام «اکتشاف کهف اهل الکهف» منتشر شد.
??. تفسیر المیزان، ج ??، ص ???.
??. تفسیر قمى، ج ?، ص ??.
??. سوره کهف، آیه ??.
منبع:www.sibtayn.com
قلم نگار : راوی |
بیسیمچی [ قلم]